سومین ملاقات در دهمین ماه حصر شنبه بعدازظهر با تلفن مادرم مطلع شدم که امکانی برای دیدار پدر مهیا شده است و قرار است ایشان را تحتالحفظ به خانه شخصیشان بیاورند. به سرعت خود را به خانه رساندم و امکان دید و بازدید و گفتگویی برای نیم ساعت مهیا شد. پدر را کمی بشاشتر و سلامتتر از قبل یافتم، مشخص بود که اوضاع حصر او به نسبت ماههایی که در آپارتمانی کوچک به همراه ماموران امنیتی در شرایط سخت و دشواری به سر میبرده، بهتر شده است و همچنانکه خودش نیز توضیح میداد اکنون بخشی از یک آپارتمان به صورت مستقل دراختیار اوست و ماموران امنیتی در طبقه دیگری مستقر شدهاند. میگفت نزدیک دو هفته است که روزنامه "جامجم" و "اطلاعات" را برای مطالعه دراختیارم میگذارند و برخلاف گذشته از امکان هواخوری و قدم زدن هر روز برخوردار شده ام. پدرم تعریف کرد که شب گذشته قبل از اذان صبح در خواب پدر و مادرشان را دیده و با آنها گفتگو کردهاند. ساعت 9 ماموران امنیتی نزد ایشان آمده و خواسته بودند که آماده شوند تا ایشان را بهشت زهرا ببرند. پس از آن خواب و رویا، اکنون این فرصت برای ایشان مهیا شده بود که سر قبر پدر و مادر و خواهرشان که مادر شهید بودند وبه تازگی فوت کردند حاضرشده و فاتحهای بخوانند. آنچنانکه پدر تعریف میکردند، در راه بازگشت، ماموران به ایشان خبر دادهبودند که قصد دارند ایشان را به منزلی که خانواده به تازگی در جماران خریداری کردهاند ببرند و امکان بازدید ایشان از خانه تازهشان را فراهم آورند. اینچنین بود که با تماس مادرم ملاقات نیم ساعته ما انجام پذیرفت. اگرچه در ده ماه حصر، سه ملاقات کم است و ناچیز، اما دیدار با پدر هرچند کم و کوتاه بسیار است وغنیمت. اگرچه در حصر بودن پدر و محرومیت از زندگی و همراهی با ایشان برای من ناراحتکننده و دلگیرکننده است اما مسرور و خوشحالام از اینکه اکنون با تجربه چنین حصری، نام پدرم درکنار نام نیک روحانیون بزرگوار، همچون شهید مدرس و آیتالله العظمی منتظری قرار میگیرد که حاضر نشدند نام خود را به ننگ بفروشند و البته ازطرفی دیگرمتاسفانه میبینم روحانی فرصت طلبی همچون شیخ محمد یزدی برای تصاحب قدرت و تصرف اموال بیتالمال در سالهای کوتاه باقی مانده از زندگیشان حاضرند فرصتطلبانه مجیزهگوی حاکمان شوند و لطمه ای بزرگ به آبروی روحانیت بزنند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر