۱۳۹۰ دی ۱, پنجشنبه

عذاداری در پله برقی

امروز فیلمی دیدم که نشون میداد مردم کره شمالی در جاهایی که رهبرشون پا گذاشته به عذاداری میپردازن.
به نظرم واقعا احمقنه اومد که اینا نشستن تو پله برقی دارن گریه میکنن
فورا یاد بسیجیهای خودمون افتادم که چند مدت پیش افتاده بودن رو جای پای آغا.
ته مونده غذاشو تبرک میکردن و خلاصه .....
فکر کنم اگه بمیره مثلا دستشوییشو بعد چند سال میکنن امام زاده .
تا ده سالم باید فیلم کارا و حرفاشو از صدا سیما ببینیم.
یه گنبدم براش میسازن تا تو ابرا
هر چی پولم دزدیه بوده طلا میخرن میچسبونن به گنبدش

۱۳۹۰ آذر ۳۰, چهارشنبه

دکتر سروش در صفحه فیس بوک خود نوشت : 

از غزالی آموخته‌ام که هیچ‌کس را لعنت نکنم حتی یزید را، اما اینک فروتنانه
از تو رخصت می طلبم تا بر " جمهوری کافر پرور اسلامی ایران "، لعنت و نفرین بفرستم.
خداوندا به احسانت به حق نور تابانت
مگیر .آشفته می گویم که جان بی تو پریشان است

تو مستان را نمی گیری پریشان را نمی گیری
خنک آن را که میگیری که جانم مست ایشان است

وگر گیری ور اندازی چه غم داری؟ چه کم داری؟
که عاشق هر طرف این جا بیابان در بیابان است

۱۳۹۰ آذر ۲۲, سه‌شنبه

نامه یک وبلاگ نویس به محمد نوریزاد



فويل للذين ظلموا من عذاب اليم       پس واي بر ستمكاران از عذاب دردناك (انعام، آيه 21 )

دوست و برادر عزیزم
جناب محمد نوریزاد
گفته بودی برای یاری کردنت برای رهبر نامه بنویسیم
از علما خواستی و نمایندگان و قدرتمندان و اهل قلم
من اما نه اهل قلمم و نه قدرتی و شهرتی دارم که بتوانم با نامه به رهبری یاریت کنم
اما برادرانه میخواهم برای خودت بنویسم
سوالم از شمای بزرگوار این است که چرا اینقدر اصرار بر نوشتن نامه به رهبری داری؟
مگر نمیبینی که او پنبه بر گوشهای خود گذاشته و نمیخواهد صدای ما را بشنود؟
مگر کلام خدا را که گفت : انه الظلم لا يفلح الظالمون؛ همانا ستمكاران رستگار نمي شوند ، نخوانده ای؟
مگر هم او نیست که بر این ظلم بر مردم رفته سکوت که نه فرمان بر ظلم داده و تا به حال بیداد احدی را پاسخ نداده است؟
پس برادر عزیزم چرااینهمه اصرار میکنی؟ آیا وقت آن نرسیده که بنشینیم  و فکر اساسی تری کنیم؟
یعنی شما هنوز هم از ایشان نا امید نشده اید و اصرار بر کوفتن دری دارید که به یقین میتوانم بگویم کسی پشت ان به انتظار ما ننشسته؟
ای شجاع ، مگر میشود رهبر بود و اینهمه اختلاس و افترا  را ندید؟
بگو تا به کی این راه را ادامه دهیم؟برادر بگو تا کجا با ایشان به ملاطفت برخورد کنیم؟
ای عزیز اینهمه وکیل و وصی و سردار و مجتهد و معلم و فرهیخته و .... نامه نوشتند کافی نبود؟
قلبمان به درد میآید وقتی میبینیم به خانواده ات تعرض میکنند؟ تهدیدت میکنند و آسایش را از شما سلب میکنند.
ناراحت میشویم وقتی هر روز کاریمان را با اخبار ناگوار خانواده های زندانیان سیاسی شروع میکنیم.
آخر تا به کی آرزو کنیم صبح نشود تا نبینیم این همه ظلم که از در و دیوار شهر میریزد.
تا مغز استخوانمان میسوزد وقتی فرزندان اینان را میبینیم که از پدر یا مادر خود دور افتاده اند و آزار دیده اند ؛ به خاطر ما
به خاطر آزادی ما، این عذاب دارد ما را میکشد که در این شهر آسوده قدم میزنیم و روزمرگی میکنیم!!
اما نمیدانیم چه کنیم؟
واقعا چه کنیم؟
ما متهمان فردا هستیم که فرزندانمان میپرسند چه کردید وقتی فریاد نوریزاد را شنیدید؟
میپرسند چرا سکوت کردید و ما باز هم جز سکوت فریادی نداریم
وای بر ما که غافلیم اما اگر از پای فتاده باشیم از امید هرگز!






۱۳۹۰ آذر ۱۵, سه‌شنبه


سومین ملاقات در دهمین ماه حصر شنبه بعدازظهر با تلفن مادرم مطلع شدم که امکانی برای دیدار پدر مهیا شده است و قرار است ایشان را تحت‌الحفظ به خانه شخصی‌شان بیاورند. به سرعت خود را به خانه رساندم و امکان دید و بازدید و گفتگویی برای نیم ساعت مهیا شد. پدر را کمی بشاش‌تر و سلامت‌تر از قبل یافتم، مشخص بود که اوضاع حصر او به نسبت ماه‌هایی که در آپارتمانی کوچک به همراه ماموران امنیتی در شرایط سخت و دشواری به سر می‌برده، بهتر شده ‌است و همچنانکه خودش نیز توضیح می‌داد اکنون بخشی از یک آپارتمان به صورت مستقل دراختیار اوست و ماموران امنیتی در طبقه دیگری مستقر شده‌اند. می‌گفت نزدیک دو هفته است که روزنامه "جام‌جم" و "اطلاعات" را برای مطالعه دراختیارم می‌گذارند و برخلاف گذشته از امکان هواخوری و قدم زدن هر روز برخوردار شده ام. پدرم تعریف کرد که شب گذشته قبل از اذان صبح در خواب پدر و مادرشان را دیده و با آنها گفتگو کرده‌اند. ساعت 9 ماموران امنیتی نزد ایشان آمده و خواسته بودند که آماده شوند تا ایشان را بهشت زهرا ببرند. پس از آن خواب و رویا، اکنون این فرصت برای ایشان مهیا شده بود که سر قبر پدر و مادر و خواهرشان که مادر شهید بودند وبه تازگی فوت کردند حاضرشده و فاتحه‌ای بخوانند. آنچنانکه پدر تعریف می‌کردند، در راه بازگشت، ماموران به ایشان خبر داده‌بودند که قصد دارند ایشان را به منزلی که خانواده به تازگی در جماران خریداری کرده‌اند ببرند و امکان بازدید ایشان از خانه تازه‌شان را فراهم آورند. اینچنین بود که با تماس مادرم ملاقات نیم ساعته ما انجام پذیرفت. اگرچه در ده ماه حصر، سه ملاقات کم است و ناچیز، اما دیدار با پدر هرچند کم و کوتاه بسیار است وغنیمت. اگرچه در حصر بودن پدر و محرومیت از زندگی و همراهی با ایشان برای من ناراحت‌کننده و دلگیرکننده است اما مسرور و خوشحال‌ام از اینکه اکنون با تجربه چنین حصری، نام پدرم درکنار نام نیک روحانیون بزرگوار، همچون شهید مدرس و آیت‌الله العظمی منتظری قرار می‌گیرد که حاضر نشدند نام خود را به ننگ بفروشند و البته ازطرفی دیگرمتاسفانه میبینم روحانی فرصت طلبی همچون شیخ محمد یزدی برای تصاحب قدرت و تصرف اموال بیت‌المال در سالهای کوتاه باقی مانده از زندگی‌شان حاضرند فرصت‌طلبانه مجیزه‌گوی حاکمان شوند و لطمه ای بزرگ به آبروی روحانیت بزنند.


۱۳۹۰ آذر ۱۰, پنجشنبه

فراخوان حضور اعتراضی مردمی در روز عاشورا به همراه زمان و محل های تجمع در تهران، شیراز، قم و نجف آباد


آیا نمی بینید که به حق عمل نمی گردد و از باطل روی گردانده نمی شود.

عاشورای دیگر از راه می رسد. روزی که سالارش حسین، مردی است که فراتر ازهر  نژاد، طبقه و دینی به "حق و حق طلبی" پیوند می خورد. در صحنه تاریخی که چون میدان نبردی ازلی است میان ظالم و مظلوم، حسین باید بی تاریخ از جنس اسطوره باشد تا در قامت دهها ملت و هزاران صدا تکثیر شود. تا جغرافیای کربلا بشود به وسعت دنیای تمام ستم دیده گانی که تشنه آزادی هستند و کسانی راه "آب" را که نشان زیستن است بر آنها بسته اند. علمدارش باید با دستانی قطع شده به خاک بیافتد تا تمامی انسانها بدانند که این مبارزه تا ابد ادامه خواهد داشت و باید این علم را از زمین بردارند. تیر حرمله ای باید بر گلوی علی اصغر بنشیند تا نقاب از صورت ظالم بیافتد و حتی صدها سال بعد هیچ رسانه ملی و میلی نتواند ننگی چنین را از صورت مردانی از جنبس همان یزید، زمانی که ارابه مرگ بر تن زنی راندند بشوید. حسین کابوس ماندگار ظلم است و تکرار نام نامی اش ندای پایان در گوش ستم. تهران ششم دی ماه سال 88 نیز این چنین عاشورایی دیگر بود. عاشورایی که همه جز خود دیکتاتور قامت زشت اش را دیدند. دیکتاتوری که دیگر مکرش جز خودش را فریب نخواهد داد. فریبی که اسارات اوست، قفس اوست.

عزیزان، جنبش سبز آغاز تاریخ نسل ماست. جمع تمام فریادهای در گلو خفته است که روزی سر آغاز تاریخ ایرانی سرفراز و آزاد خواهد شد. ما این نامه را با تاسی از بیانیه شماره هفدهم میرحسین درباره اتفاقات روز عاشورای سال 88 ، آنجا که می نویسند: «علیرغم درخواستهای فراوان، نه جناب حجت الاسلام و المسلمین کروبی اطلاعیه دادند و نه حجت الاسلام و المسلمین خاتمی اطلاعیه صادر کردند و نه بنده و دوستانم. با این وصف یک بار دیگر مردمی خداجوی به صحنه آمدند و نشان دادند که شبکه های وسیع اجتماعی و مدنی که در طول انتخابات و بعد از آن به صورت خود جوش شکل گرفته است، منتظر اطلاعیه و بیانیه نمی مانند.» به حضور شما تقدیم و ترجیح می دهیم منتظر هیچ بیانیه ای نمانیم. ما با هم در خیابان های خرداد ایران زمین عهد بسته ایم، در حصر باشیم یا زندان یا در همسایگی شما، قدمت این بغض بیش از سکوت این روزهاست است و تا پایان ظلم نخواهد شکست.  برنامه اعتراضی روز عاشورا به شرح زیر است. فریادها از سینه رها کنیم، حضور فعال اعتراضی داشته باشیم و مطمئن باشیم این بار متحدتر و سریعتر پیش خواهیم رفت. برنامه های اعتراضی پس از روز عاشورا قبل از این روز نهایی و متعاقب آن اعلام خواهد شد.

به سوی عاشورا:

برخلاف برنامه های پیشین به جای مسیر، «مقصد» معین خواهیم داشت. از هر مسیری که مقدور است خود را به این مقصدها برسانیم. دقت کنیم که این بار نیز مانند برنامه های پیشین نیروهای کودتا در نقاطی دورتر از مقصد اعلام شده سعی خواهند کرد مسیر حرکت ما را سد کنند. پس در صورت بسته بودن راه در اولین برخورد با نیروهای سرکوب سعی کنیم با شکل دادن تجمع، اعتراض را از همان نقطه آغاز کنیم. به طور مثال اگر مقصد میدان ولی عصر باشد نیروهای کودتا دایره ای به شعاع یک کیلومتر رسم و سعی خواهند کرد ما را از رسیدن به میدان ولی عصر (مرکز دایره) باز دارند. در این حالت در هر یک از نقاط مهم روی شعاع این دایره (از ونک تا میدان منیریه و ...) می توانیم در محلی پرتردد با چند شعار اولیه تجمعی بزرگ را آغاز کنیم. دقت کنیم نیروهای کودتا در روی شعاع دایره بسیار ضعیف تر و کم تعداد تر از مرکز خواهند بود. مطمئن باشیم با چند شعار بسیار سریعتر از واکنش نیروهای کودتا، مردم به ما خواهند پیوست. دقت کنیم که لازمه ادامه هر چه نیرومند تر این راه حمایت ما از یکدیگر در روزهای تجمع است پس در صورت دستگیری هر یک از سبزها سعی کنیم به یکباره و با هم برای آزادی اش اقدام کنیم. این کار نیروهای کودتا را ترسانده عقب خواهد نشاند. بسیاری از نیروهای مسلح با مردم هستند و باقیمانده این نیروها نیز بسیار ضعیف تر از آنی می باشند که برخی فکر می کنند. باور کنید باتوم، موتور یا سلاح چند جوان ناآگاه در مقابل تهرانی چنین بزرگ هیچ نیست.

الف) برنامه ظهر سه شنبه پانزدهم آذرماه، عاشورا:
مقصدها: محل شهادت شهدای عاشورای سال 88- به سمت این مقصدها از هر مسیر ممکن حرکت کنیم:
1-     میدان ولی عصر 2-  بخش های میانی خیابان انقلاب (از میدان فردوسی تا میدان انقلاب

ب) عصر عاشورا. شام غریبان برای روشن کردن شمع به یاد تمامی عزیزانی که در این راه از دست داده ایم.
مکان ها: میدان محسنی، امام زاده صالح (تجریش)، حوالی مسجد امیر (کارگر شمالی

زمان و مکان تجمع در سه شهر دیگر:
قم: ظهر عاشورا، حرکت به سمت بیت آیت الله صانعی، خیابان شهید منتظری، کوچه هشتم
شیراز: ظهر عاشورا، حرکت به سمت مسجد قبا و دفتر آیت الله دستغیب، آدرس: حرم شاهچراغ به سمت چهارراه پيروزی (٣راه نمازی) مسجد قبا(آتشيها)
نجف آباد: حسینه اعظم نجف آباد. خیابان شریعتی

آدرس تجمع در شهرهای دیگر متعاقبا اعلام خواهد شد.

صفحه فیس بوک بیست و پنجم بهمن

۱۳۹۰ آذر ۱, سه‌شنبه

يک روز اسلحه گرمتان را کنار بگذاريد ببينيد اين فتنه سبز پتانسيل اجتماعی دارد يا نه.

پاسخ به ادعاهای رييس پليس کودتا: يک روز اسلحه گرمتان را کنار بگذاريد ببينيد اين

فتنه سبز پتانسيل اجتماعی دارد يا نه.

آن اسلحه هايی که از شاه به ارث برديد، آن تانک ها، آن ماشين سرکوب چينی، آن باطوم هايی که با پول مردم فقير ايران خريده ايد را کنار بگذاريد تا حساب کار دستتان بيايد. اصلاً باطوم هم بياوريد، با کلاه خود هم بياييد مجوز هم ندهيد، فقط مردم را نکشيد. اگر جنبش پايگاه اجتماعی ندارد چرا شهر را به حالت نظامی در ميآوريد و ارازل و اوباشتان را از همه کشور جمع ميکنيد و سر هر کوچه قرار ميدهيد؟

۱۳۹۰ آبان ۲۸, شنبه

روزنامه اعتماد توقیف شد

به نوشته بچه های تحریریه روزنامه اعتماد این روزنامه توقیف شد

از خسارت هیتلر به انگلستان بیش تر بود


خبر کوتاه بود : ” با کمال تاسف اطلاع یافتیم که آقای دکتر محمد مصدق سحرگاه امروز پنج شنبه در ساعت 5/4 بامداد 14/12/1345 در سن 87 سالگی در اتاق شماره 62 بیمارستان نجمیه تهران زندگی را بدرود گفت. “
خبری بسیار کوتاه برای مردی بزرگ!!!
سالنامه سازمان اطلاعات انگلیس در سال 1995 درباره اش منتشر کرد: خسارتی که وی به انگلستان وارد کرد از خسارتی که هیتلر در جنگ دوم جهانی به انگلستان وارد کرد بیش تر بود، معترف هستیم که  انگلستان در برابر مصدق شکستی بی سابقه را متحمل شد.
اولین نفر که با لایحه کاپیتولاسیون در ایران مخالفت کرد.
اولین ایرانی فارق التحصیل در دکتری حقوق.
امتیاز حق شیلات و کشتیرانی در دریای خزر را از شوروی باز پس گرفت.
شخصا در دادگاه لاهه برای احیای حقوق ملت خویش فریاد کشید.
جمال عبدالناصر (رهبر بزرگ و فقید ناسیونالیست عربی-اسلامی مصر) به گفته خویش او را الگوی خود قرار داد و کانال سوئز را برای مصر ملی کرد.
سفیر شوروی در ایران رسما اعلام کرد که دولتش در برابر وی به زانو افتاد.
اولین نفر که با استفاده از علوم روز در دانشگاه به بررسی علمی حقوق اسلامی شیعه پرداخت.
اولین نفر که حقوق شرعی زنان را به طور علمی در دانشگاه مطرح ساخت.
ابرمرد تاریخ ایران، با جان بر کف بودن خویش در راه وطن اجازه نداد که تا سال 1992 امتیاز نفت ایران در انحصار بیگانه باشد.
مجاهدت های کسی که خود را وقف سرزمین و مردم و دین خویش کرد، یگانه طراح بزرگ ملی شدن صنعت نفت ایران، جاوید یاد دکتر محمد مصدق به همین جا ختم نشد،وی خود را وقف ملیت ایرانی و دیانت اسلامی ساخت و لحظه به لحظه افتخار آفرید.
 
بخشی از بیانات بزرگوار:
” من ایرانی و مسلمانم و بر علیه هرچه ایرانیت و اسلامیت را تهدید کند تا زنده هستم مبارزه می کنم “.
” تنها گناه من و گناه بسیار بزرگ من این استکه صنعت نفت ایران را ملی کردم و بساط استعمار و اعمال نفوذ سیاسی و اقتصادی عظیم ترین امپراطوری جهان را از این مملکت برچیدم “.
” حیات من و مال و موجودیت من و امثال من در برابر حیات و استقلال و عظمت و سر فرازی میلیون ها ایرانی و نسل های متوالی این ملت کوچکترین ارزشی ندارد و از آنچه برایم پیش آمد هیچ تاسف ندارم و یقین دارم وظیفه تاریخی خود را تا سر حد امکان انجام داده ام .عمر من و شما و هر کس چند صباحی دیر نخواهد پائید.
*برای درمان سرطان بینی با وجود اصرار فرزندش  که پزشک بود و دوستدارانش راضی به سفر به خارج برای درمان نشد وگفت پزشکان ما قادرند همه کاری را برای درمانم انجام دهند.
 
به اختیار خود ملک خودش را بین کشاورزانش تقسیم کرد!
اما
هنوز هم برای رفتن بر سر مزارش که نیمه ویرانست، مردم مشکل دارند!
   و هنوز یک خیابان و کوچه بنامش نیست. راستی چرا تا سال 1360 در هر شهری یک خیابان به نام دکتر مصدق بود و تغییر نام داد ! و بذر اختلاف را ترويج كردند.
 و به فرزندان اين مرز و بوم ياد دادند كه چگونه قهرمانان كشورشان را ارج مي نهند و نامشان را ماندگار سازند.
البته نتيجه اين بي حرمتيها را امروز در كشور مي بينيم
*

۱۳۹۰ آبان ۲۳, دوشنبه


فارغ از هر دو جهانم به گل روى على(ع)                از خم دوست جوانم به خم موى على‏
 
غدير يادآور عهد من و توست
غدير داستان ديروز نيست،چراغى است كه امروزمان را مى ‏افروزد
ره شناس تر از «مولود كعبه» كيست؟
غدير، نشان دادن خورشيد به گرفتاران ظلمت است.

میر عزیز عیدت مبارک

۱۳۹۰ آبان ۲۱, شنبه

اقتدار نظامی ایران برای متلاشی کردن خود


از انفجار زاغه مهمات بیدگنه که بنا بر اخبار ناموثق محل نگهداری موشک های دوربرد ایران بوده است باید افسوس خورد. به خاطر جان سربازان و افسران فداکاری که در این حادثه جان باختند و به خاطر سرمایه‌های ملی که در ثانیه‌ای دود شد و به هوا رفت.


این حادثه در اثر سهل‌انگاری، یا خرابکاری یا هر چیز دیگری باشد درست یک روز پس از اینکه مقام رهبری در جمع نظامیان دشمن را به متلاشی شدن از درون تهدید کرده‌اند، ضربه سهمگینی به اقتدار ملی است.

۱۳۹۰ آبان ۱۸, چهارشنبه

هتصدمین روز زندان بدون مرخصی مجید توکلی

هفتصد700 روز از بازداشت مجید توکلی ، شرف جنبش دانشجوئی گذشت
هفتصد700 حبس ، بدون حتی یک لحظه مرخصی 
علاوه بر این ، مجید از بهمن 89 تاکنون ،همچنان از حق تماس تلفنی محروم است
محرومیت از حد اقل حقوق انسانی در زندان رجائی شهر
زندانیان سیاسی را ازیاد نبریم

بوسه های نیما از پشت شیشه بر گونه های مادر نشست

رضا خندان همسر نسرین ستوده در صفحه فیس بوک خود نوشت :
يكشنبه‌اي كه گذشت به ما ملاقات ندادند
گفتند بنا به دستور، خانواده‌ي ما بايد روزهاي چهارشنبه به تنهايي ملاقات بروند
روزهاي چهارشنبه نوبت ملاقات مردان بند 8 است كه زندانيان مرد اغلب با جرائم مالي هستند
عملا ممنوعيت ملاقات بيش از 3 هفته‌اي شد كه اعلام كرده بودند.
امروز چهارشنبه ملاقات حضوري نداشتيم.
پس از نزديك به چهار ماه اجازه ندادند حتي براي چند ثانيه هم كه شده بچه‌ها از نزديك مادرشان را ببينند.
نيما مجبور بود شيشه‌هاي كثيف آنجا را ببوسد و ما ناخودآگاه بر سر طفل داد بزنيم كه "شيشه كثيف است از دور و با دست بوس بفرست".
براي دومين بار نامه زده بودند به زندان كه غير از همسر و فرزندان بقيه‌اي اعضاي خانواده (اعم از مادر، خواهر و برادر) همچنان ممنوع الملاقات هستند.

۱۳۹۰ آبان ۱۷, سه‌شنبه

میلیارد‌ها دلار اختلاس می‌شه ، ممکنه زیر لبی یک غری بزنیم ولی‌ از ترس کسی‌ صداشو بالا نمیاره ، کسی‌ علنی اعتراض نمیکنه.

دانشجوی مملکت ، شلاق میخوره ، همه متاسف میشیم ولی‌ باز هم از ترس صدامون در نمیاد

نداها و سهراب‌ها کشته میشن ، پروفایل فیس بوک ما می‌شه عکس اونا ، ولی‌ از ترس ، در همون حد میمونه

بعد یکدفعه یک شوخی دو تا جوون (گرچه عمل غیر اخلاقی‌ ) رو پیرهن عثمان می‌‌کنیم و آنچنان بزرگش می‌‌کنیم که خبر گذاری‌های خارجی‌ هم اون رو بار‌ها و بارها نشونش بدن.یعنی‌ دستی‌ دستی‌ خودمون رو مسخره خاص و عام کنیم. ( انگار که همین جوریش هم کم مسخره میشیم)

چطوره که خیلی‌ از کارهای دیگه‌ای که در این مملکت آبروی ما رو میبره مهم نیست ولی‌ این یکی‌ انقدر خلافِ اخلاقه که آبرروی ملت ما رفته ؟ یعنی‌ آبروی یک ملت به این شوخی بسته بود؟ تجاوز به زن‌ها و دختران مردم آبرو نمیبره . زدن یک بچه هشت ساله که منجر به مرگ می‌شه آبرو نمیبره ، اعدام یک جوون هفده ساله آبرو نمیبره، اسید پاشی روی صورت دخترهای نازنین ما آبرو ریزی نیست ولی‌ شوخی‌ بچه گانه دو جوون آبروی ما رو میبره؟

در اینکه اینکار اشتباه بوده و خلاف اخلاق ورزشکاری هیچ حرفی‌ نیست .در اینکه باید مجازاتی ( نه شلاق البته )هم در نظر گرفته بشه حرفی‌ نیست.ولی‌ بیائید و بیش از این با آبروی دو جوان و خانواده‌هاشون بازی نکنیم.

کمی‌ درنگ کنیم و از خودمون بپرسیم که آیا ما هرگز دچار هیچ اشتباهی‌ نشده ایم ؟ از خودمون سوال کنیم اگر ما این عمل رو انجام می‌‌دادیم انتظار داشتیم چه برخوردی با ما بشه.

بیائید کمی‌ ، فقط کمی‌ با انصاف باشیم

۱۳۹۰ مهر ۲۷, چهارشنبه

پاسخ آنجلینا جولی به فرج‌الله سلحشور در رابطه با سفر آنجلینا جولی به ایران و فاحشه خواندن وی




متن ترجمه‌ی شده‌ی سخنان شما را در باره‌ی خودم و سینمای ایران خواندم و بسیار متاسف شدم. من آشنایی زیادی با سینمای ایران نداشتم. قبلا نام‌هایی مانند امیر نادری، داریوش مهرجویی، عباس کیارستمی، رخشان بنی‌اعتماد… و تنی چند را شنیده بودم و موفق به دیدن برخی از آثار سینمایی ایشان شده بودم اما افتخار آشنایی با شما را نداشتم حرف‌های شما مرا واداشت تا در مورد سینمای ایران بیشتر تحقیق کنم و این به قول شما حکایت همان عدوی ست که سبب خیر می‌شود. در تحقیق من از سینمای ایران با نام میرزا ابراهیم‌خان صحاف‌باشی آشنا شدم که جهان‌گردی روشنفکر بود و نخستین پرزکتور را به ایران آورد و اولین سینما را در ایران تاسیس کرد. او سفرنامه‌یی دارد. در مقاله‌یی خواندم که در سفرنامه‌اش ماجراهای مختلفی از لندن آن سال‌ها، اواخر قرن نوزدم، نقل می‌کند و از جمله می‌نویسد:« دو ثلث زنان لندن فاحشه‌اند و یک ثلث دیگر هم چنین‌اند اما نمود ندارند.» احتمالا به این دلیل او زنان قرن نوزدهمی لندن را فاحشه می‌دانسته است که با مردان دست می‌داده‌اند، لبخند می‌زندند و گاه بدون کلاه و روسری در معابر عمومی دیده می‌شدند و از نظر او این‌کارها را فقط زنان فاحشه انجام می‌داند.




به هر روی این‌گونه که پیداست امروز نیز بعد از صد و اندی سال شما هم ملاک‌تان برای فاحشه خواندن و هرزه نامیدن دیگران همین «آزاد بودن» است و من خوشحال هستم که شما مرا با این تعبیر و تفسیر «هرزه» می‌نامید و اگر سینمای ایران را «فاحشه‌خانه» می‌خوانید درواقع دارید از این سینما تعریف می‌کنید و اگر بخواهیم حرف شما را برگردانیم به سخن دنیای پیشرفته «فاحشه‌خانه» می‌شود «خانه‌ی آزادی‌خواهان» و من قبول دارم برخی از زنان سینمای ایران زنان آزاده و آزادی‌خواهی هستند که در منظر شما «هرزه» دیده می‌شوند.


اجازه بدهید مانند دوستان‌تان شما را حاج فرج صدا کنم و بگویم حاج فرج عزیز شاید شما ندانید اما من دختری به نام زهرا دارم که در اتیوپی به دنیا آمده است و من او را به فرزندخوانده‌گی قبول کرده‌ام و مانند سه فرزندی که از برد به دنیا آورده‌ام و مانند پسر کامبوجی و ویتنامی‌ام دوست‌اش می‌دارم.




کمی دنیای خود را وسیع‌تر کنید بی‌شک چهره‌ی‌تان هم از این حالت عبوس نجات پیدا می‌کند و کمی زیباتر می‌شوید چهره‌ی زیبا مهم نیست و اینقدر از این که چهره‌ی زشتی دارید نسبت به زیبارویان حسادت نکنید روح زیبا نایب است وگرنه تا دلتان بخواهد یوسف و زلیخای زیباروی روی زمین به عمل می‌آید.


اگر ما هم مانند شما در دو قرن پیش زنده‌گی می‌کردیم «برد» شما را دعوت به دوئل می‌کرد و اگر فیلم «تروا» را دیده بودید حتما از این تهدید تن‌تان می‌لرزید و حتما بسیار خوش‌حال هستید که ما چند قرنی پیشرفته‌تر هستیم و مردان خود را صاحب زنان‌شان نمی‌دانند و شما را دعوت به دوئل نمی‌کنند. اما من شما را دعوت می‌کنم که با دیدی فراخ‌تر به زنده‌گی و انسان و تاریخ و جهان بنگیرید شاید از این بیماری ویران‌گر نجات پیدا کنید و چون «زلیخا» جوان و زیبا شوید.


 

نامه داود رشیدی به سلحشور


((( نامه ای خطاب به فرج الله سلحشور ))) . جناب آقای سلحشور – که حتی اونقدر لایق نمی دونمت که بخوام بهت سلام کنم . به گواه بیش از ده سال فعالیت و نقد و مقاله نوشتن در حوزه سینمای خارجی ، هیچ وقت علاقه خاصی به سینمای ایران نداشتم و ندارم ! نه به بازیگر خاصی تعلق خاطر دارم و نه به کارگردان خاصی ! ( سینمایی که امثال تو و ده نمکی توش لقب کارگردان داشته باشن رو اصولا باید گِل گرفت ! ) این مقدمه رو برات چیدم ، که بدونی هیچ جوره نونم از توی این سینما در نمیاد که بخوام سنگش رو به سینه بزنم ، اما به اندازه موهای سرت فیلم دیدم و مقاله نوشتم و خوندم و مطالعه کردم در این حوزه ! پس حق دارم پاسخ اراجیفت رو ، حداقل در حد یک نوشته کوتاه بدم ! وقتی دیدم سینمای این مملکت رو به " فاحشه خونه " تشبیه کردی ، بدون اغراق تنم لرزید ! تنم لرزید که یه آدم باید سر چه سفره ای بزرگ شده باشه و چقدر بی شرافت و بی آبرو باشه ، که به خودش اجازه بده اینقدر راحت در مورد دیگران ، اون هم به این شکل کثیف و تهوع آور ، حرف بزنه ! امثال شما ، شرافت و آبرو رو خوردید و ته مونده هاش رو بالا آوردید ! امثال تو اگر توی خانواده هایی بزرگ شدند که چادر گذاشتن براشون ارزش بود و بس ، زن های سرزمین من ، توی خونواده هایی بزرگ شدن که بهشون یاد دادند " انسان بودن " بر همه چیز رجحان داره ! ( یعنی برتری داره ! اگر سوادت نمی کشه که این کلمات رو بفهمی ، توضیحات درون پرانتزها رو خوب بخون ! ) تو داری در مورد زن هایی صحبت می کنی که علیرغم همه محدودیت ها ، دارن توی این مملکت کار می کنند و سختی هایی می کشند که یه مرد ، هیچ وقت قادر به درکشون نیست ! زن هایی که عادت کردند به نگاه هرزه امثال تو به خودشون و مظلومانه ، درد می کشند و حرفی نمی زنند ! شنیدن این حرف ها از تویی که سابقه طولانی در مزخرف گفتن داری ، چندان هم عجیب نیست ! سریال یوسف پیامبر ( که بدون شک یکی از احمقانه ترین ، خوارترین و چندش آورترین ساخته های تمام تاریخ تلویزیون این مملکته ! ) برات باعث افتخاره ؟! این که دادگاه محکومت کرد و مقصر شناختت به دلیل " دزدی " از سناریوی کس دیگه ای چطور ؟! با چه رویی در مورد یکی از بهترین بندگان خدا ، سریالی ساختی که مواد اولیه اش رو از کس دیگه ای دزدیده بودی ؟! اونوقت چپ و راست مصاحبه می کنی و از الطاف خداوندی در مورد ساخت این سریال حرف می زنی ؟! خدایی که بخواد به تو لطف داشته باشه ، از نظر من لایق پرستش نیست ! خدایی که " سرقت " رو ستایش کنه ، از اون مدل خداهاست که فقط تو و امثال تو دارین و بس ! از این که سریالت ، پرطرفدارترین سریال تاریخ دنیاست گفتی !!! واقعا این حرف رو حتی لایق جواب دادن هم نمی دونم ! خودت اگر تونستی این جمله رو سه بار پشت سر هم تکرار کنی و قهقهه نزنی ، برام کفایت می کنه ! هفته قبل از این که اسپیلبرگ داره به خاطر رقابت با تو در مورد حضرت موسی فیلم می سازه گفتی ! این رو که گفتی ، دیگه حجت رو به من تموم کردی ! ( یعنی کلا فهمیدم با چه جور ابلهی سر و کار دارم ! ) کار تو از اعتماد به نفس و این حرف ها گذشته مردک ! در اسرع وقت ( یعنی خیلی سریع !!! ) به روانپزشک مراجعه کن ! ( اگر تونستی و دستت رسید ، مایلی کهن رو هم با خودت ببر که اونم بدتر از تو ، بدجوری دارو لازمه !!! ) از موضوع دور نشیم ! فاحشه خونه خطاب کردنِ این سینما ، شاید چندان هم بی جا نباشه ! سینمایی که امثال تو و ده نمکی توش لقب کارگردان داشته باشید ، بهتر از این هم نمیشه ! خودت حساب کن اگر این سینما فاحشه خونه باشه ، کسی مثل تو شغلش چیه این وسط ! ( ژتون اضافی داری ؟! ) در این سینما اگر فاحشه ای هم وجود داشته باشه ، به برکت وجود آدم هایی مثل شماست ! آدم هایی که فکر می کنند دنیا همیشه به همین شکل می مونه ! آدم هایی که نمی دونند روزی می رسه که باید پاسخگو باشند ! در محضر خدایی که کوچکترین خطایی در قضاوتش وجود نداره ! کلام آخر ، خطاب به همه زنان هنرمند سرزمین دوست داشتنیم ، به همه مادرها و همه اونهایی که انسانیت براشون مقدسه ، نه جنسیت : . گر هنرمند ز اوباش جفایی بیند تا دل خویش میازارد و درهم نشود سنگ بدگوهر اگر کاسه زرین بشکست قیمت سنگ نیفزاید و زر کم نشود . شهاب حبیبی – مهر 1390 پ ن : دوستان عزیز در به اشتراک گذاشتن این مطلب ، کاملا آزادید و دعای خیر بنده بدرقه راهتونه ! :)

۱۳۹۰ مهر ۲۰, چهارشنبه

تجربه ای از تونس و مصر و لیبی و بحرین

دیروز ظهر بعد از نماز در خیابان ارم قم (مقابل حرم) تجمع کوچکی از طلاب در مقابل پاسگاه نیروی انتظامی صورت گرفت.

جریان این بود که سربازی جلوی طلبه موتور سواری رو که به طور ورود ممنوع در خیابان ارم تردد میکرد رو میگیره تا کارت موتورش رو ببینه، ولی راکب موتور میگه کارت همراهم نیست و یک جر و بحث کوچکی بینشون سر میگیره، سرباز هم از گاز اشک آور و باتوم استفاده میکنه و طلبه از ناحیه سر زخمی میشه.

حدود چهل پنجاه طلبه و مردم عادی که جوان و مسن هم جزوشون بود این صحنه رو می بینن و با سرباز برخورد میکنن و جلوی پاسگاه حرم تجمع میکنن.

جالب بود که همه به هم می گفتن باید اینجا بایستیم تا به نتیجه برسیم که چرا نیروی انتظامی این برخورد تند را با موتورسوارها (طلبه و غیر طلبه) دارن و این قدر توهین میکنن به راکبین. و اگه از اینجا بریم ممکنه طلبه رو به عنوان مجرم به دادگاه ببرن.

وقتی سرهنگی آمد و با تندی گفت شما چه کاره این مضروب هستید، همه گفتن ما شاهد ماجرا هستیم و نمیریم، و جر و بحث زیادی بین طلاب و ستوان و سرهنگ و استوار و سرباز رخ داد، اینجا بود که نیروی انتظامی کوتاه اومد و چهار نفر رو به عنوان شاهد به داخل برد ولی باز بقیه بچه ها ایستادند و نرفتند تا نتیجه ای که دنبالش بودند رو بگیرند.

همه اذعان داشتند که موتور سوار خلاف کرده بود و کارت همراهش نبود و از خیابان یکطرفه تردد می کرد، ولی باز اذعان داشتند که گاز اشک آور و باتوم جریمه این مقدار جرم نیست.

شاید از این به بعد در اون خیابون شاهد این مقدار تندی و بداخلاقی نیروی انتظامی با مردم چه موتورسوار و چه غیر موتورسوار، نباشیم. اما در شهرها و خیابانها و کوچه های دیگه چطور...؟!

۱۳۹۰ مهر ۱۹, سه‌شنبه

فرزندان ستوده بيش از سه ماه است که مادرشان را ندیده اند

همسر نسرین ستوده: به هر دری زده‌ام اما نمی‌گذارند فرزندانم مادرشان را ببینند

پسرم نیما تنها ۴ سال دارد و دخترم مهراوه فقط یک نوجوان ۱۲ ساله است. آنها در طول بیش از ۳ ماه اخیر حتی اجازه پیدا نکرده‌اند برای چند ثانیه مادرشان را در آغوش بکشند.»
متاسفانه کودکان ما به اهرمی برای فشار به مادر زندانیشان تبدیل شده اند،‌ در طول ۸ ماه اول بازداشت نسرین ستوده بچه‌هایش در مجموع یک ساعت با او ملاقات حضوری داشتند و در تمام روزهای عید نوروز و حتی ۲ هفته پس از تعطیلات آن حتی اجازه ملاقات کابینی هم به بچه‌ها داده نشد. این در هیچ کشور و قانون و آیینی پذیرفته نیست

همسرجان در ملاقات امروز از من پرسید آن پیژامای سورمه ای راه راه را تو برایم خریده بودی؟ می گویم بله چطور مگه ؟ می گوید: کشش خراب شده بود گفتم برایم کش بخرند. طرف پرسید برای شلوارت می خواهی؟ گفتم: پَ نَ پَ می خوام باهاش اختلاس رو کش بدم!!!

۱۳۹۰ مهر ۱۴, پنجشنبه

هديه‌اي بي‌نظير از زندان / نامه نسرین ستوده به همسرش

رضا خندان همسر نسرین ستوده امروز در صفحه فیس بوکش نوشت :
هديه‌اي بي‌نظير از زندان اوين به مناسبت 15 مهر سالگرد ازدواج‌مان:

پنداشتيم تهي دستيم و بي‌چيز
اما زماني كه آغاز شد از دست دادن همه چيزي،
هر روز برايمان خاطره‌اي شد،
آنگاه شعر سروديم
براي همه‌ي آنچه داشتيم
براي سخاوت پروردگار
آنا آخما تووا
تقديم به پيام‌آوران "صلح"، "دموكراسي" و "آزادي"
و تقديم به تو در سالگرد ازدواج‌مان.
دوستت دارم
نسرين
اوين - 90

۱۳۹۰ مهر ۱۲, سه‌شنبه

رباعی اند حکایت اختلاس

گرگید و به تن رخت شبان پوشیدید
از ما سه هزار میلیارد تومن دزدیدید
اینبار حقیقتا مبارک باشد
در سال جهاد اقتصادی ریدید

۱۳۹۰ مهر ۱۰, یکشنبه

من بچه اهوازم ، گاه گداری سری به شهرم می زنم ، شاید باورتان نشود ولی گاهی هوای غبار آلود شهر از این عکس هم که می بینید بدتر می شود ، لازم به گفتن نیست که این شهر مظلوم قطب ثروت ایران است ، لازم به گفتن نیست که خوزستان بخاطر رودخانه های متعددش قطب کشاورزی ایران هم هست ، کاش این بار که رفته بودم فیلمی از خیابانهای شهر می گرفتم و به دوستان نشان می دادم ،خصوصا خیابان های اطراف سی متری و امام و طالقانی که مرکز شهر را تشکیل می هد بخدا گریتان می گرفت ، بخدا باور نمی کردید که این اهواز است که از اطراف همین شهر دلارهای نفتی به هوا می جهد.از بهداشت جهانی هم تشکر میکنم که صدای مظلومیت این شهر را به دنیا رساند.

۱۳۹۰ مهر ۸, جمعه

درباره فضاسازی خبری و رسانه ای پیرامون مرگ نهال سحابی


پیامی که در صفحه فیس بوک دست به دست میشود...
گویا نویسنده آن از دوسان نهال هستند!!نظرتان چیست؟
پیش از نوشتن این متن از تمام کسانی که وقتی متن را به پایان می برند با پیام آن احساس همدلی و توافق می کنند به جد استدعا دارم که متن را در صفحه ی فیسبوک شان بگذارند و آن را اشاعه دهند تا تنها محدود به صفحه ی نویسنده ی آن نماند. نمی دانم بگویم قسم تان می دهم دست به دامان تان می شوم یا چیزی از این دست تا بل این درخواست را جدی بگیرید ولی به هر حال هرطوری که اثر می گذارد خودتان تصور کنید که دارم سخت التماس تان می کنم و این درخواست من را جدی بگیرید.

اول اینکه نهال سحابی برای من و جمعی دیگر از دوستان مشترک مان یک پروفایل فیسبوکی نبود, دوست بود, همدم بود, همقدم بود, و طبعاً مرگ نا به هنگام او برای ما ضایعه ای معادل از دست دادن یک هم-فیسبوکی نیست بل معادل از دست دادن یک "نهال سحابی" است و یک نهال سحابی بودن برای ما چیزی است فراتر از یک نهال سحابی فیسبوکی, یک نهال سحابی با تمامی لحن ها و کرشمه ها و شیوه های حرف زدن و شوخی ها و بدی ها و خوبی ها و بدن و موی و چشم و پوست و قامت و صدا و خنده و سرخوشی و شیطنت و عصبانیت, یعنی منظومه ای یکسره انسانی و انضمامی و عینی, ملموس و تپنده و زنده. آنچه ما از دست داده ایم, پس, نه یک فضای مجازی بل یک انسان به تمامی مؤلفه های برسازنده ی آن است هرچند درک این مسئله رفته رفته با استیلای هرچه تمام تر راوبط مجازی و فیسبوکیستی ناممکن تر می شود.

 نمی خواهم مدعی شوم که این نزدیکی یا دوستی به ما حقی افزون تر نسبت به دیگران می دهد چندان که گویی حق مالکیت خصوصی سندی موسوم به نهال سحابی از آن ماها باشد و اختیاردار سرقفلی سوگواری برای نهال سحابی باشیم. این ادعا هم کذب است و هم بی فایده, در نهایت هرکس به هر طریقی که صلاح بداند به سوگ نهال خواهد نشست فارغ از اینکه امثال ما این مسئله را خوش داشته باشند یا نه. مطمئناً دوستان فیسبوکی نهال نیز به شیوه ی خود به سوگ نهال برخواهند آمد و این حق مسلم آنهاست؛

 اما انتقاد از فضای فعلی نیز حق مسلم هرآن کسی است که این وضعیت را نظاره گر شده است. من سعی دارم یکی دو نکته را درباب مرگ نهال سحابی و رابطه ی این مرگ با دقیقاً رسانه ای به اسم فیسبوک روشن سازم.

نخست اینکه کسانی چون سرکار خانم مسیح علی نژاد یا صفحات فیسبوکی ای نظیر بیست و پنج بهمن و فعالان رسانه ای مرتبط با جنبش سبز دارند به شکلی فزاینده خودکشی نهال سحابی را سیاسی جلوه می دهند. از همه بدتر سایت جرس آتش-بیار معرکه ی سراسر کذب شده و مدعی شده نهال در کنار کوهیار گودرزی, فعال حقوق بشر, و بهنام گنجی, دوست وی, زمانی را در زندان به سر برده است. نهال دوست نزدیک ما بود و من در محضر هر دادگاهی حاضرم شهادت دهم که در سرتاسر عمرش یک دقیقه را هم در زندان نگذارنده است چه به دلایل سیاسی چه به هر دلیل دیگری. واقعیت امر این است که بدین شکل دارند مرگ نهال را به مرگ دوست دیگری به نام بهنام گنجی ارتباط می دهند که مدتی پیش خودش را کشت و از دوستان کوهیار گودرزی بوده است. یعنی اینگونه استدلال می شود که بهنام گنجی خودش را کشت چون مدتی به خاطر کوهیار گودرزی تحت فشار قرار گرفته بود و چون او خود را کشته است طبعاً نهال نیز به دنبال او خودکشی کرده است.

 چون به واسطه ی دوستی های غیرسانه ای هم از سرنوشت بهنام گنجی مطلع هستم و هم از داستان نهال پاره ای توضیحات را ضروری می دانم و ارائه می دهم. نخست اینکه بهنام گنجی نیز به بلای رسانه مشابهی دچار شد. یعنی مرگ او را نیز به همین شکل برجسته و سیاسی کردند و در فضای رسانه ای رواج دادند طوری که گویی مرگ وی مستقیماً ناشی از فشارهای وارده بر او بوده است. این برجسته-سازی و سیاسی-نمایی خودکشی بهنام منجر به این شد که حساسیت امنیتی عجیب و غریبی نسبت به مراسم خاکسپاری او که در مشهد صورت گرفت ایجاد شود چراکه برای نمونه کسی در همین فضای فیسبوکی درخواست کرده بود که فعالان جنبش سبز درمراسم خاکسپاری این قربانی سیاسی شرکت بجویند. 

فکر نمی کنم قدرت تخیل خیلی بالایی لازم باشد تا بتوانید تصور کنید که چه بلائی بر سر خانواده ی او آمد تا این مراسم صورت بپذیرد, کسانی که
در یک کلام فرزندمرده اند و به سوگ مرگ فرزندی نشسته اند و ناگهان می بینند که ای بسا مجبور باشند به خاطر همین بازارگرمی های سراپا کاذب و هیجانی از خیر برگزاری هرگونه مراسمی نیز بگذرند و به جای اینکه التیامی یا دلداری ای بابت این ضایعه ی مطلقاً فجیع و هولناک دریافت کنند ناگهان با یک فضای امنیتی رعب آور نیز مواجه شوند که در حالت عادی می تواند انسان را به کلی پریشان کند به وقتی که در سوگ فرزندی کم سن و سال نشسته باشد.

 من و شماری دیگر از دوستان مشترک بهنام گنجی کمابیش در جریان این مسئله بوده ایم که مرگ او واقعاً از هرسویه یا جنبه ی سیاسی ای یکسره تهی است و کاملاً برآمده از تصمیمی شخصی است و اصلا و ابدا نمی شود برای آن توجیهاتی سیاسی تراشید. اینکه استدلال کنیم این مرگ ها از آن روی صورت گرفته اند که در فضای بسته ی سیاسی ای زندگی می کنیم استدلال محکمی نیست چون اگر هرچیزی پیشاپیش به فضای سیاسی مرتبط باشد پس باید گفت گربه هایی هم که نصفه شب ها زیر لاستیک های ماشین های پایتخت له و لورده می شوند به دلایل سیاسی از بین می روند چون فضای سیاسی بسته است و درنتیجه مردم با عصبیت رانندگی می کنند و طبعاً فجایعی از این دست را رقم می زنند. یا مثل این است که بگوییم رهاکردن پدرمادرهای پیر در کهریزک مسئله ای سیاسی است چراکه فضا بسته است و در نتیجه افراد در روابط خانوادگی شان دچار تشنج و بی تفاوتی می شوند و طبیعتاً سعی دارند هرچه زودتر از شر همدیگر خلاصی یابند. مسلم است که اگر با این منطق استدلالی هرچیزی در نهایت امر سیاسی باشد پس هیچ چیزی در واقعیت امر سیاسی نیست. آنچه همه جا گسترده است آنقدر انتزاعی و کلی است که می شود گفت دیگر هیچ جنبه ی ملموس و عینی ای ندارد و از فرط رقیق بودن چون جریان هوا محو می شود

 از همین روی می توانم با وجدانی آسوده و قولی محکم مدعی شوم که در مرگ بهنام گنجی هیچ مسئله ی سیاسی ای وجود نداشته است. به همین شکل و با وجدانی دوچندان آسوده و قولی دوچندان محکم می توانم مدعی شوم که در مرگ نهال نیز هیچ مسئله ی سیاسی ای دست کم به شکلی که فعالان رسانه ای مطرح می کنند وجود ندارد.

 واقعاً تأسف برانگیز است که ژورنالیست های ابن الوقت یا بنت الوقتی نظیر خانم علی نژاد بی هیچ ملاحظه کاری و رعایت احوال پریشان خانواده ای سوگوار و داغ فرزند دیده اینقدر راحت مرگ نهال را دستمایه ی قلم-فرسائی های منعفت جویانه و بازاری-پسندشان قرار داده او را همچون "معشوقه"ی بهنام معرفی کرده بی توجه با تبعات یک چنین خبرپراکنی حساسی که می تواند در حکم نمک پاشیدن به زخم این خانواده ی داغدار باشد مرگ او را در صد توجه ارباب رسانه های مجازی قرار می دهند. طبیعتاً خانواده ی نهال راضی نیستند به اینکه اینگونه آبروی شان و منزلت شان بازیچه ی قلم های سودجو شود و حساسیت امنیتی کاذبی نسبت به مرگ سراپا غیرسیاسی فرزندشان دربگیرد و روابط خصوصی عاقله زنی همچون نهال سحابی بازیچه ی رسانه ها گردد. واقعاً چیزی فراتر از بی فکری و بی شرمی لازم است تا اینگونه آسوده خاطر و فارغ البال زندگی خصوصی خانواده ای داغدار را که همین دیروز از بهشت زهرا آمده اند و فرزندشان را در دل خاک مدفون کرده اند در معرض عرض عموم بگذاریم.

واقعاً چیزی فراتر از بلاهت لازم است تا اینگونه بی ملاحظه از خبر دردآور یک مرگ ذوق-زده شویم و چنان از آن دم بزنیم و درباب اش خیال پردازی کنیم که واقعیت در اذهان عمومی به کلی قلب شده به چیزی یکسره جعلی بدل شود. نظر به اینکه هم الان هم این "خبرسازیِ" متظاهرانه و شنیع دارد فضای رسانه ای را فتح می کند از یک یک شمایی که این متن را می خوانید درخواست اکید دارم که آن را در فضای هرچند به ظاهر اندک خود انعکاس دهید و به سهم خودتان با این عمل سرتاسر سودجویانه و غیرانسانی مبارزه کنید. کافی است لحظه ای پریشان حالیِ خانواده ی داغدار نهال سحابی را تصور کنید تا برای تان مسلم شود که با وضعیتی یکسره نادرست و زیان-بار مواجه ایم.

مسئله ی دیگر به هر حال خود فیسبوک-بازی است. من شخصاً باور دارم که دست کم یکی از دلایلی که امثال نهال را به یک چنین تصمیم بی برگشت و ضایعه-آفرینی سوق داد همین تشدید حالات و انفعلات مالیخولیایی در فضای فیسبوکی است. ابتذال رسانه ای که رفتارهایی نسنجیده و احساسی را به قانونی فراگیر و مبتذل بدل می کند. از معدودی افراد که نهال سحابی را چه در فضای رسانه ای و چه در بیرون از این فضا می شناخته اند و طبعاً از خبر شوک-آور مرگ نا به هنگام او به ماتم نشسته اند بگذریم, این سیلاب عزاداری و سوگ-نامه-نویسی و ماتم-سرائی درباب مرگ نهال سحابی اساساً چه حکمی می تواند داشته باشد؟ آیا چیزی جز موج-آفرینی بی محتوا و میان-تهی در کار است؟ آیا چیزی جز احساساتی-گری مبتذل و عمیقاً پوچ و بلاهت بار در کار است؟

 آخر این چه منطقی است که باعث می شود اینقدر سطحی و متظاهرانه درباب هرآنچه تأثیر خاصی هرگز بر ما نگذاشته است خیال-پروری و وراجی کنیم؟ واقعاً اگر اسم این رفتار را "جلقی عاطفی" نگذاریم آیا شما خود نام دیگری برای آن سراغ می توانید گرفت؟ آخر این درست است که نادانسته و نسنجیده هر خبری را فارغ از محتوا و دلالت ها و صدق و کذب آن اشاعه دهیم؟ درست است که ملاحظه-کاری را یکسره کنار گذاشته درباره ی مرگ تراژیک انسانی دیگر بی توجه به حال نزار و درماندگی عمیق بازماندگان او, خانواده ی او, دوستان او, در اوج مسئولیت-ناپذیری خیال بپزیم و لفاظی کنیم؟ آیا درست است که به این ابتذال رسانه ای اینگونه دامن بزنیم؟ به باور من اشاعه ی یک چنین فضایی بود که دست کم تااندازه ای زمینه-ساز تصمیمات هیجانی و ویرانگری از قبیل تصمیم بهنام و نهال شد. این فضا به خودی خود نه راه حل بل بخشی از خود مشکل کنونی ماست. این که فکر می کنیم هرآن تکانه یا خلجانی که به ذهن مان می نشیند را می باید فی الفور در فیسبوک انعکاس دهیم و ثبت کنیم. با همین مبتذل-نویسی هاست که داریم مرگ را به طور عام و مرگ انسانی مشخص را به طور خاص از هرگونه دلالت و معنایی تهی می کنیم و آنقدر سطحی و بی قدر با آن مواجه می شویم که می شود در عین گاز زدن به ساندویچ یا نوشیدن چای درباب مرگ و ویرانی بدنی عینی و حقیقی لفاظی کرد و مهمل به هم بافت.

 از یک یک تان درخواست می کنم, هرچند به نظرم زور کلام من به این موج-آفرینی میان-تهی و پوچ اما گسترده و بلند نمی رسد, که در خودتان و با خودتان قدری تأمل کنید و به معنا و دلالت های کارها و نوشته های تان بندیشید و در نهایت باز مصرانه و ملتمسانه درخواست اکید دارم که اگر با حرف های من موافقید این مطلب را به اشتراک گذاشته گسترش اش دهید. به قولی: ما رسانه نداریم رسانه شمائید.   

۱۳۹۰ مهر ۷, پنجشنبه

يک قدم نزديکتر به اينترنت ملي


دوستان عزيز فيلترينگ کشور بعد از بستن پورت L2TP, اينبار پورت مهم PPTP رو هم از کار انداختن .. اين يعني يک قدم نزديکتر به اينترنت ملي!!
اين حرکت نه تنها موجب اختلال در روند IT بين المللي مي گردد بلکه ارزش و رتبه ي کشور عزيزمان ايران را در رنکينگ جهاني پست تر و حقيرتر مي سازد.


"پورت هاي pptp و l2tp فيلترنت که به منظور اتصال کانکشن وي پي ان در ايران استفاده مي شود از سوي مسئولان چند ساعتي هست قطع شده که علت و زمان رفع آن مشخص نيست!..."
براي دوستاني که صرفا از وي پي ان استفاده ميکردن و اکنون با مشکل مواجه شدن راهکارهاي زير را در نظر گرفتيم ، اميدواريم مسمر ثمر واقع شود


1-استفاده از اولترا سورف :
لينک دانلود:‌ http://uploadtak.com/images/7pjblanig1yrczc7msk.rar


2-استفاده از فري گيت :
لينک دانلود :http://www.mediafire.com/?ndyjxeb4fcm
مشکلات فري گيت:بعضي وقتا عکس ها و فايلهاي فلش رو نشون نميده و فقط ميتونه فيس بوک و راديو فردا و تويتر رو باز کنه


3- استفاده از فري دوم با توضيح کامل در لينک زير:‌
http://notocensor.blogspot.com/2010/08/yourfreedom.html


4- چند سايت پرو کسي و پورتهاي رو هم براتون قرار داديم


با اين نرم افزار ميتونيد فيلتر رو دور بزنيد و فيسبوک رو باز کنيد
http://www.faupload.com/upload/90/Shahrivar/05tarfand.rar


اينم چند تا سايت فيلتر شکن که در ايران فيلتر نشده
http://www.filterpenetrator.info/
http://www.hidelast.info/
http://proxy.lop.im/
http://www.blockmyip.info/
http://www.a-creditsurf.info/
http://www.urgingsafesurf.info/
http://www.interbypass.info/
http://www.breakupvaluebrowsing.info/
http://www.sendsurf.info/


اينم 50 هزار تا تا آي پي پورت تازه
http://up4.iranblog.com/images/q6n1zok5dbdm3wiw4v2y.rar


اموزش استفاده از آي پورت:
http://support.microsoft.com/k

۱۳۹۰ مهر ۶, چهارشنبه

تخم مرغ دزد شتر دزد هم میشه


ضرب المثل هایی هستند که بدجوری مناسبت دارند : تخم مرغ دزد شتر دزد می شود. سال 1384 ، 300 میلیارد در شهرداری، سال 1390 : 2800 میلیارد، تازه هنوز شتره دزدیده نشده.

مدیر عامل بانک سامان هم برکنار شد


تصمیمات كميته منتخب درباره 3 بانک درگیر پرونده اختلاس بزرگ
خبرگزاری فارس: کمیته منتخب دولت در خصوص تخلف بانکی گروه موسوم به امیر منصور آریا اطلاعیه ای جدید مبنی بر برکناری مدیران عامل بانکهای ملی، صادرات و سامان و مدیران ذیربط مقصر در این قضیه در این سه بانک صادر کرد.
خبرگزاری فارس: تصمیمات كميته منتخب درباره 3 بانک درگیر پرونده اختلاس بزرگ
به گزارش فارس به نقل از شبکه اخبار اقتصاد و دارایی، کمیته منتخب دولت در خصوص تخلف بانکی گروه موسوم به امیر منصور آریا اطلاعیه ای صادر کرد.
کمیته منتخب دولت در خصوص تخلف بانکی گروه موسوم به امیر منصور آریا ، ‌براساس مجموع بررسی‌های انجام شده طی جلسات متعدد و به استناد مقررات موجود نظام بانکی و نیز مستندات و مدارک در اختیار تصمیمات به شرح ذیل اتخاذ کرد :

1-از آنجایی که اعتبارات اسنادی داخلی (موسوم به LC ریالی) مشابه اعتبارات اسنادی ارزی و بین‌المللی،‌جز تعهدات برگشت ناپذیر بانک گشاینده اعتبار می باشد و مدیریت بانک صادرات ایران در این خصوص اعتبار سنجی، کنترل های داخلی ،‌نظارت و بازرسی های لازم را انجام نداده و از رعایت مقررات احتیاطی بانک مرکزی عدول کرده است که این امر منشا فرآیند تخلف مالی محسوب می شود لذا مقرر گردید نسبت به تغییر مدل عالم و سایر مدیران ذی ربط بانک با رعایت مقررات قانونی مربوط به بانک های غیر دولتی اقدام شود.

2-بانکهای ملی و سامان بیشترین حجم اسناد اعتباری داخلی را تنزیل کرده و در این راستا سقف اعتباری مجاز و اعتبار سنجی بانک گشاینده را رعایت نکرده و در خصوص برخی مقررات احتیاطی بانک مرکزی از جمله بسته سیاستی مصوب شورای پول و اعتبار تخلف داشته اند .
لذا مقرر شد تغییر مدیر عامل و مدیران ذی ربط بانک های یاد شده نیز حسب مورد براساس مقررات مربوط به بانکهای دولتی و خصوصی صورت پذیرد.
تصمیمات کمیته منتخب دولت در خصوص تخلف بانکی
کمیته منتخب دولت در خصوص تخلف بانکی گروه موسوم به امیر منصور آریا تصمیماتی اتخاذ کرد که اهم آن در پی می آید:

*مقرر شد بازبینی ضوابط مربوط به گشایش اعتبار اسنادی با اولویت در دستور کار شورای پول و اعتبار قرار گیرد.

*پشتیبانی لازم و کافی از بانک صادرات در خصوص زمان بندی باز پرداخت اسناد اعتباری که سر رسید می شوند به عمل آید

*بررسی های کمیته منتخب دولت تا تکمیل رسیدگی ها تداوم داشته و اطلاع رسانی دولت بصورت منسجم و با هماهنگی نماینده ویژه رئیس قوه قضائیه (دادستان کل کشور)، از طریق اعضای کمیته انجام پذیرد.

*کمیته منتخب دولت در راستای تسریع و تسهیل رسیدگی سایر قوا، از جمله قوه قضائیه که مسئولیت رسیدگی و تشخیص جرم و مجازات متخلفین را به عهده دارد و دنبال می کند همچنان همکاری لازم و مورد نیاز را معمول دارد .

*مقرر گردید نسبت به نظر مدیران عامل و سایر مدیران ذیربط بانکهای صادرات ، ملی و سامان با رعایت مقررات قانونی مربوط به بانکهای دولتی و خصوصی اقدام گردد.