۱۳۹۰ اردیبهشت ۱۴, چهارشنبه

بانیان این فضا واقعا ایرانی اند؟


با خواندن نامه ضیا نبوی زندانی سیاسی در اهواز به فکر فرو میروم....و برخود میلرزم.
همانطور که خودش هم میگوید تصورآن را نه در فیلمها دیده ام و نه در کتاب ها خوانده ام.آرزو کردم او یک دروغ گو بود تا به حال آرزو نکرده ام کهکسی دروغ بگوید.راستش یاد خاطره ای افتادم:
چند سال پیش در مراسم اعتکاف شرکت کردم و بسیار رنج بردم چرا که جای خواب افراد مناسب نبود و زمین هم هموار نبود .اگر هم میتوانستی تحمل کنی و دمی آسوده باشی باز هم از دست نماز خواندن عده ای خواب نداشتی و روزها هم از دست عده ای که معلوم نبود برای عبادت آمده اند یا دردودل کردن.غذای مناسب نداشتیم و روزه هم فشار بسیاری بر ما وارد میکرد.
صدای تق تق صلوات شمار یک پیرزن هم که مثل دارکوب روی مخ ما بود.
نکته اینجاست که من تا به حال فکر میکردم بدترین شرایط را تجربه کردم و امروز با خواندن نامه ضیا نبوی بر خود لرزیدم .
مسائلی که بر ضیا میرود مسلما ازتوان یک جوان بیست و شش ساله خارج است.
امروز واقعا متاصل شدم و غمناک از این فضا . واقعا تحقیر تا به کی؟بانیان این فضا واقعا ایرانی اند؟
 متن کامل نامه را شما هم بخوانید : 
جناب آقای محمدجواد اردشیر لاریجانی
دبیر ستاد حقوق بشر قوه قضائیه
نامه ای که پیش روی شماست و خوانده می شود سرگذشتی طولانی و مفصل دارد وقتی که به گذشته می نگرم می بینم که از مهر ماه ۸۹ که به زندان کارون تبعید شده ام تا اکنون کمتر روزی بوده که در آن دقایقی رابه طرح نگارش چنین نامه ای فکر نکنم و درباب آن نیاندیشم. البته میان اندیشیدن به کاری و به فعلیت در آوردن شکافی هست که مشخصه افعال انسانی است و این فاصله است که گاه چنان سرشار از تردید و تشکیک و تعلیق است که گذشتن از آن ناممکن می نماید.
شخصا مدت زمان زیادی است که وقتی می خواهم قلم به دست بگیرم و متنی با سویه های انتقادی بنویسم ،با پرسش ها و چالش های زیادی در خویشتن روبرو می شوم که کار نوشتن را برایم خیلی سخت می کند. پرسش هایی ازاین دست که منظور و مرادت از آنچه می نویسی چیست آیا وضعیتی بهتر از این ممکن است؟ جایگاه خودت در این میان چیست ؟ و آیا انتقادی متوجه خودت نیست ؟ آیا توانایی انتقال آنچه را می خواهی بگویی داری ؟ و آیا آنچه می گویی ثمری دارد؟
باورکنید در طول این چند ماهی که از تبعیدم به زندان کارون می گذرد بارها و بارها با خودم کلنجار رفته ام که در مواجهه با وضعیت فاجعه بار این زندان باید چه کنم و چه واکنشی داشته باشم؟ البته من در این مدت وضعیت اینجا را با مدیریت زندان و مسوولان قضایی در میان گذاشته ام و گفته هایم نتایج مثبت اندکی نیز در پی داشته است اما وضع اینجا چنان از بیخ و بن نادرست است که با عزم و اراده تام و تمام مسوولان زندان نیز احتمالا چیز زیادی حل نخواهد شد و اراده ای فراتر وکارگشاتر لازم است تا قدمی جدی برای تغییر این شرایط برداشته شود.
من به خوبی می دانم که انگیزه ای که شما از نگاشتن این نامه به نویسنده اش نسبت می دهید در چگونگی مواجه تان با این متن بسیار موثر است و اگر امیدی به اثر گذاری این نامه باشد، از این دریچه است که این نوشته را از موضعی همدلانه بخوانید اما خب فکر نمی کنم در این باره کاری از دست من ساخته باشد و یا اینکه تلاش من برای دفاع از انگیزه هایم (که برای خودم نیز کاملا روشن نیست!)چندان کاری خیر و اخلاقی باشد.
فکر کنم بهترین وضعیت در این میان این باشد که نیت مرا از نوشتن این نامه نادیده بگیرید و به قول معروف “من قال را وابگذارید و به “ما قال ” بپردازید. حداقل در این باره می توانم تضمین بدهم از شرحی که از وضعیت این زندان ارایه می کنم هیچ نوع اغراق و بزرگنمایی وجود ندارد و در مورد کاستی ها و کژی های اینجا اگر کم نگفته باشم چیزی بدان نیافزوده ام و دقیقا به همین دلیل است که توصیف خود را به بند ۶ زندان کارون اهواز که از آن تجربه مستقیم دارم محدود می کنم البته علاوه بر وضعیت ناگواری که اینجا وجود دارد شخصا مشکلات منحصر به فردی هم دارم که به ایرادات قضایی وارد به پرونده ام باز می گردد. ولی از آنجا که توضیح آن در این مقال نمی گنجد به آن نمی پردازم.
-بزرگترین و اساسی ترین مشکل در زندان کارون اهواز، ازدحام و تراکم وحشتناک جمعیت در آن است برای مثال در بند ۶ زندان که شخصا ساکن آن هستم حداکثر ظرفیت بند که از روی تعداد تختهای اتاق حساب می شود حدود ۱۱۰ نفر است ولی در این بند به طور متوسط بیش از ۳۰۰ نفر زندانی هستند، یعنی حدودا سه برابر حداکثر ظرفیت. بدیهی است که چنین جمعیتی حتی به صورت ایستاده هم به سختی در اتاق ها جای می گیرند لذا علاوه بر جمعیت زیادی که کف خوابند ( من شش ماه بدون تخت بودم یعنی روی زمین می خوابیدم ) نزدیک به یک سوم جمعیت بند حیاط خوابند. حیاط خواب به این معنی است که تمامی هواخوری زندان توسط پتوهای زندانیان مفروش شده و تعدادی از زندانی ها روز و شب را در گرما و سرما در حیاط به سر می برند.
زندانیانی که به هنگام بارندگی هیچ سرپناهی ندارند و گاه در چراغ خانه (آشپزخانه) و گاه حمام و گاه توالت می خوابند. باور کنید حتی مشاهده این وضعیت هم وحشتناک است و به جز زنده بودن که بزرگترین دلخوشی من در اینجاست شادی دیگرم این است که هیچگاه حیاط خواب و …نبوده ام!
-تراکم جمعیت بسیار زیاد در زندان سبب شده که اصل تفکیک جرایم هم رعایت نشود و با اینکه بند ۶ زندان با عنوان “امنیتی ” نامیده می شود ولی فقط یک ششم ساکنین این بند اتهام سیاسی یا امنیتی دارند و بقیه اتهامتشان سرقت و یا مواد مخدر است. البته در میان سه اتاق موجود در بند، یک اتاق به زندانیان سیاسی و امنیتی تعلق دارد اما به جز در مورد محل خواب در بقیه موارد مثل حیاط، چراغ خانه، توالت، حمام و …همه چیز مشترک است.
زندانیان با اتهام سرقت و مواد مخدر مشکلات خاصی مانند اعتیاد ، بیماری های خطرناک ، مشکلات بهداشتی و …دارند که در مورد زندانیان سیاسی و امنیتی مصداق ندارد، بنابراین همنشینی و مجاورت با آنها در یک بند برای زندانیان سیاسی بسیار مشکل آفرین است. این در حالی است که اهواز یک زندان دیگر هم دارد که متعلق به جرایم مالی است و به لحاظ بهداشتی و رفاهی در وضع بهتری قرار دارد و بدون تردید اسکان زندانیان سیاسی و امنیتی در آن مکان منطقی تر بود.
-هواخوری بند ۶ بسیار کوچک و با ابعاد هشت در پانزده است که با در نظر گرفتن جمعیت بند و یک حساب ساده می توان فهمید به هرسه زندانی یک متر مربع مساحت برای هواخوردن می رسد. تازه همین فضا همان طوری که پیشتر گفتم به علت کمبود جا و تراکم جمعیت، توسط زندانیان مفروش شده ومحل زندگی آنان است. شاید فقط کسی که زندان را تجربه کرده باشد بداند که نبود هواخوری و چند متر فضا برای قدم زدن چه شکنجه ی بزرگی است در ضمن سقف هواخوری نیز توسط میله گرد و تیر آهن هایی که به صورت مشبک به هم جوش داده شده پوشانده شده است. اگرچه هدف آن جلوگیری از فرار زندانیان است اما نتیجه مستقیم آن محدود شدن تبادل هوا با محیط اطراف و گرم شدن مضاعف هوا در گرمای جهنمی تابستان اهواز است، به گونه ای که حیاط زندان به مانند کوره پزخانه داغ می شود و نکته مهم اینجاست بسیاری از زندانیان روز و شب را در همین حیاط به سر می برند و حتی سایه بانی هم ندارند. از سویی این سقف مشبک لذت نگریستن به آسمان را که از معدود لذت های یک زندانی است سلب می کند و احساس حیوانی وحشی که در یک قفس نگهداری می شود را به زندانی می دهد.
-در مورد وضع بهداشتی اینجا باید بگویم که اصلا واژه بهداشت در این زندان کاملا نامانوس است. در زندانی با این تراکم از جمعیت و با چنین زندانیانی و با چنین ساختمان کهنه ای، انصافا بیش از این هم انتظاری نمی شود داشت. تعدادی از زندانیان در بیرون اززندان به اصطلاح “کارتن خواب” بوده اند و سبک زندگی خود را به این مکان هم انتقال داده اند افرادی که هرگز حمام نمی روند، لباسشهایشان را عوض نمی کنند، از هیچ ماده شوینده ای استفاده نمی کنند و حتی چیزی هم به پا نمی کنند و مسیر توالت و حمام و بقیه جاها را با پای برهنه طی می کنند با وجود چنین افرادی باید وضع بهداشتی بند برای شما کاملا قابل تصور باشد. از طرفی سرویس توالت و حمام زندان بسیار آلوده و مستعمل است و برای استفاده از آن نیز معمولا باید در صف ایستاد و حتی گاهی برای استفاده از حمام مجبوریم ساعتها در صف بمانیم. آب حمام اکثر اوقات سرد است. سرویس روشویی بند از شش عدد شیر آب سرد و کهنه تشکیل شده که در یک ردیف قرار دارد و فاضلاب آن توسط یک آبراه بسیار آلوده جمع آوری و تخلیه می شود جالب اینجاست از این سرویس برای همه مصارف ممکن استفاده می شود. فقط کافی است لحظه ای را تصور کنید که در یک محیط دو متری یک نفر دست می شوید، یک نفر آب می خورد، یک نفر مسواک می زند، یک نفر ظرف می شوید، یکی وضو می گیرد، یکی صورتش را اصلاح می کند، یکی برنجش را آبکش می کند، یکی بینی اش را تخلیه می کند و ….انصافا لحظه تهوع آوری است اگر چه از آن گریزی نیست.
-یکی از بزرگترین مشکلات بند مشکل فاضلاب آن است از طرفی به علت نبود مهار مناسب در سیستم فاضلاب موش و سوسک به سادگی از آن بیرون می آید و دیدن آنها دیگر جز معمول زندگی زندانیان شده است .مشکل دیگر که بسیار جدی تر است گرفتن هراز گاه مسیر فاضلاب و بیرون زدن آن از کف هواخوری است که در ابتدا حیاط خوابها را آواره می کند این فاضلاب که گاه کل فضای هواخوری را پر می کند معمولا تا مدتها در این وضع باقی می ماند و انصافا آلودگی و بوی تعفن ناشی از آن دیوانه کننده است تا جایی که گاه استنشاق هوای پاک تبدیل به آرزو می شود. اگر چه هوای ناشی از دم و بازدم این همه زندانی و دود سیگار آنها در چنین محیط بسته و محدودی به خودی خود شکنجه است اما همراه شدن آن با بوی فاضلاب واقعا غیر قابل تحمل است، البته قسمت اصلی فاجعه آن است که باران تندی هم ببارد و آنگاه است که هواخوری تبدیل به استخر می شود و تردد در آن و رفت و آمد به حمام و توالت جز با چرخ دستی ممکن نیست. قسمت ناگوارتر اینکه پس از فرو نشستن این فاضلاب روی همین زمین بار دیگر زندانیان بساط خود را پهن می کنند، می خوابند و می خورند و روزگار می گذرانند.
-درمورد غذای زندان هیچ نمی گویم که احتمالا مقوله ای سلیقه ای تلقی می شود ولی همین قدر بس که آشپز محترم حتی زحمت پوست کندن سیب زمینی های استفاده شده در غذا را به خود نمی دهد. فروشگاه زندان به طور متوسط هر شش هفته یک بار مقداراندکی میوه می آورد که در بهترین حالت با کشمکش بسیار سهم هر زندانی یک کیلو میوه در شش هفته است و این سبب شده بیماری های ناشی از کمبود ویتامین در زندان شایع باشد. از طرفی آشپزی در زندان هم با مشکلات خاص خودش روبرو است اول اینکه هیچ یخچالی برای نگهداری مواد اولیه وجود ندارد و این مساله ای است که در فصول گرم سال بسیار آزاردهنده است. البته گویا پیشتر این مشکل وجود نداشته و به علت پیدا شدن مواد مخدر در یک یخچال به هنگام بازرسی، کلیه ی یخچال های زندان جمع آوری شده است. اما خب این دلیل دقیقا شبیه این است که کلیه ی اتومبیل های یک کشور به علت پیدا شدن مواد مخدر در یکی از آنها خوابانده شود! در ضمن چراغ خانه ی کوچکی که برای طبخ غذا در نظر گرفته شده است، سوای آلوده بودن آن، بسیار کوچک است و مساحتی حدود ۳ متر مربع دارد و اینکه چطور این همه زندانی می توانند آنجا آشپزی کنند، واقعا جای سوال است.
-در مورد امکانات ارتباطی نیز مشکلات زیادی وجود دارد. ابتدا اینکه هیچ روزنامه و مجله ای در زندان وجود ندارد و امکان وارد کردن آن نیز میسر نیست . در مورد کتاب نیز سختگیریهای زیادی وجود دارد و حداقل شخص خودم تاکنون نتوانستم کتابهای مورد نظر خودم را که هیچ موردی نیز ندارد و عموما در مورد فلسفه و یا فیزیک و ادبیات است را وارد زندان کنم. در مورد تلفن نیز باید بگویم که مدت تماس تلفنی برای هر زندانی در بند ۶، هر هفته تنها ۳ دقیقه است که پر واضح است که چنین زمانی برای شخصی که با خانواده ی خود بیش از هزار کیلومتر فاصله دارد، بسیار ناچیز است. تازه همین زمان کم نیز گاه به لطایف الحیل از کلیه ی زندانیان و یا اشخاص گرفته می شود و آنها را ممنوع تلفن می کنند. من مدت زمان زیادی را در این زندان ممنوع تلفن بوده ام و حق خروج از خوابگاه و استفاده از کتابخانه زندان را نیز نداشته ام.
آنچه در این جا می گذرد حقیقتا “ورای حد تقریر” است و قابل بازنمائی نیست! من چنین وضعیتی را نه پیش از این تجربه کرده بودم و نه جائی خوانده یا شنیده بودم. هیچ فیلمی یا داستانی تاکنون زندان را این گونه تصویر نکرده بود و هرگز در مخیله ام هم نمی گنجید که چنین جایی ممکن است وجود داشته باشد! شاید بتوان گفت که همه ی مصیبت های اینجا از این نکته بر می خیزد که انسان در یک محیط بسیار کوچک و بسته و به غایت آلوده با شمار زیادی از انسان های متفاوت و نامتناجس مواجه است و مجبور است تمامی لحظات خود را در چنین وضعیتی بگذراند. واقعا برای خودم هم جای سوال است که چگونه می توان توصیف کرد جایی را که حتی هوای سالمی برای تنفس و یا چند متر فضای خالی برای قدم زدن وجود ندارد! در این چند ماهی که در این زندان به سر می برم گاهی وقتی افکار و رفتارم را در طول شبانه روز مرور می کنم به نتایج عجیبی می رسم، احساس من این است که کم کم زندگی ام از محتوای انسانی تهی می شود و به خلق و خوی حیوانی رجعت می کنم! منظورم این است که غریزه ی صیانت نفس و میل به زنده ماندن، کم کم به اصلی ترین محرک و دغدغه ام بدل شده است و گوئی جز زنده ماندن هیچ مساله ی مهمی برایم وجود ندارد! برای مثال وقتی از اتاق خارج می شوم، تمام تلاشم را می کنم تا به کسی نگاه نکنم و یا ارتباطی برقرار نکنم، اگر کسی از حیاط خوابها طبق معمول چیزی از من خواست خودم را به نشنیدن بزنم و در کمال بی اخلاقی خواسته اش را رد کنم! بر سر صف توالت و حمام مثل انسان های اولیه جدل کنم و در ضمن مواظب باشم که کمترین تماس ممکن را با دیگران داشته باشم! باور کنید من اصلا آدم وسواسی نیستم اما اینجا احساس می کنم باید از نفس کشیدن هم ترسید! بعضی شبهای زمستان وقتی به زندانیان حیاط خواب نگاه می کردم که در این سوز سرما در هواخوری می خوابند و دو یا سه نفره زیر پتوهای نمناک و آلوده می لولند، از اینکه هیچ حس ترحم و دلسوزی دیگر در من وجود نداشت دچار حیرت می شدم، گویی کاملا پذیرفته بودم که کار جهان و آدمی همین بوده و همین خواهد بود. چگونه می توان اخلاقی بود، در جائی که انسان حتی برای لحظه ای هم جسارت ندارد که خود را جای دیگران بگذارد؟
نمی دانم، فکر می کنم دیگر گفتن بس است … حرفهای زیادی هست که احساس می کنم نوشتن از آنها احتمال موثر بودن و به نتیجه رسیدن این نامه را کمرنگ تر می کند و از این رو از آنها صرفنظر می کنم. به هر روی امید من این است که با نگاشتن این نامه، نظر مسئولان امر تا حدی به این شرایط فاجعه بار جلب شود و از این رهگذر بهبودی در وضعیت این زندان حاصل آید. وضعیتی ناگوار که اگر بخواهم با موجزترین جمله بیانش کنم “وضعیتی مرزی بین زندگی انسانی و زندگی حیوانی است.”
زیرکی را گفتم این احوال بین خندید و گفت: صعب روزی، بوالعجب کاری، پریشان عالمی


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر