دیروز با دو صحنه در سطح شهر برخورد کردم
صحنه اول:
در یکی از کلاسهای دانشگاه یکی از دانشجویان پسر برای استاد به مناسبت روز معلم شیرینی آورده بود و بین بچه ها تقسیم کرد.
اصلا باورم نمیشد که استاد اینقدر خوشحال بشه.
در واقع تا آخر ساعت من برق عجیبی در چشمانش دیدم و دیدم که چقدر خستگی از تنش بیرون رفت.
همین دانشجو در کلاس بعد از ظهر هم همینکار را کرد و استاد به قدری خوشحال و متعجب بود که انگار طرف چه کاری عجیب غریبی انجام داده.
صحنه دوم:
سوار تاکسی شدم .ماشین یک نفر دیگه هم جا داشت.پیرمردی دست تکان داد .راننده با کمال بی ادبی گفت "خفه شو بابا الان بایستم افسر جریمه ام میکنه"
نتیجه گیری من اینه که مردم ما اونقدر که باید و لازمه به همدیگه احترام نمیذارن.
از تعجب استاد در حد شاخ در آوردن معلوم بود.استاد واقعا انتظار این احترام و محبت دانشجوها رو نداشت.
دانشجو از استاد انتقاد میکنه.کارگر از کارفرما و خلاصه همه یه جورایی افتادن به جون همدیگه و اصلا رعایت حرمت همو نمیکنن.
ترکا لرا رو مسخره میکنن فارسها هر جفتشونو.تهرانیا به شهرستانیا گیر میدن و ....
از این دست موارد زیاده و این نتیجه ایه که من گرفتم:
تا مردم با هم نباشن و قلبشون به خاطر هم نمیتپه و تا زمانی که متحد نباشن وضعیت قابل تغییر نیست
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر